اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر
مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر
با تو بودم به شبهای غربت که تنها نبودم
اگر
مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده
بودی اگر نازنینم
زندگی
رنگ و بوی دگر داشت
این
شب سرد و غمگین غربت
با
وجود تو رنگ سحر داشت
با
تو این مرغک پرشکسته
مانده
بودی اگر بال و پر داشت
با
تو بیمی نبودش ز طوفان
مانده
بودی اگر همسفر داشت
هستی
ام را به آتش کشیدی
سوختم
من ندیدی ندیدی
مرگ
دل آرزویت اگر بود
مانده
بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود
شب
ستاره گلی چیدنی بود
خاک
تن شسته در موج باران
در
کنار تو بوسیدنی بود
بعد
تو خشم دریا و ساحل
بعد
تو پای من مانده در گل
مانده
بودی اگر موج دریا
تا
ابد هم پر از دیدنی بود
با
تو و عشق تو زنده بودم
بعد
تو من خودم هم نبودم
بهترین
شعر هستی رو با تو
مانده
بودی اگر می سرودم
مانده
بودی اگر می سرودم
مانده
بودی اگر نازنینم
زندگی
رنگ و بوی دگر داشت
این
شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می ، گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن ، عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی ، دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران ، باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این ، من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی
گفتا ، گفتمده روونم له حه سره ت دیدارت سووتاوه
به جاری نه عه قل و نه فه همم نه ماوه
دل له لات بی روح فیدات بی
من نه ماوم توش حه یات بی
به هاران چ مه حزوون ده نالینی بولبول
هه تاکه ی بگریه م به عه شقی توی گول
ئای گول من سونبولی من
ئاگرت به ردا دلی من
جوانی تو له م شاره دا بی نه زیره
دلم مورغی سه حرا به داوی تو گیره
مورغی چاکم زور بیباکم
حه یفه له و داوه ت هیلاکم
بنالینه بولبول که وه ختی فوغانه
له سه ر چل نه ما گول نیشانه ی خه زانه
ئای گول من سونبولی من
ئاگرت به ردا دلی من
شفا
الهی که شفا پیدا کنی تو
واسه دردات دوا پیدا کنی تو
توو این دنیا که بی وفایی رسمه
رفیق با وفا پیدا کنی تو
عمرنتموم دنیا رو بگردی
مث من عاشقی پدا کنی تو
نرو افسانه من نا تمومه
بدون اگه بری کارم تمومه
بهت گفتم بیا دنیای من باش
کنارت حتی مردن آرزومه
شنیدم توو دلت انگار که گفتی
که عاشقی کجا حرفا کدومه
میخوام به سردی شبهام بخندم
میخوام به پوچی فردام بخندم
وقتی میبینمت با دیگرونی
توو اوج گریه هام میخوام بخندم
میخوام داد بزنم تنها تنهای
میخوام وقتی میگم تنهام بخندم
منم توو شهر غم زندونی تو َ
غم وغصه دل ارزونی تو
نگو دوست دارم به یه غریبه
میشه اون مث من زندونی تو
رسیده اون شبی که تو میخندی
چه بده آخر مهمونی تو
باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی
تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی
بازم منو پس میزنی
باید تو رو پیدا کنم
تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من
میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از
رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی
حس میکنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها
سوی چشامو می بره
عطر تنت از پیرهنی
که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم
هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت
حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه
پروازم و پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو
احساسمو باور کنی
ترانه ای دلپذیر با صدای رضا صادقی :
گفتم شاید ندیدنت از خاطرت دورم کنه
دیدم ندیدنت فقط ، میتونه که کورم کنه
گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری
دیدم تو گوشام جز صدات ، نیستش صدای دیگری
ندیدن و نشنیدنت ، عشقت رو از دلم نبرد
فقط دونستم بی تو دل ، پرپر شد و گم شد و مرد
بعد از تو باغ لحظه هام ، حتی یه غنچه گل نداد
همش میگفتم با خودم ، نکنه بمیرم و نیاد
امروزا محتاج تو ام ، من نمیگم دلم میگه
فردا اگه مردم نیای ، چه فایده نوشدارو دیگه
ندیدن و نشنیدنت ، عشقت رو از دلم نبرد
فقط دونستم بی تو دل ، پرپر شد و گم شد و مرد
یاد تو
یاد تو از دلم بیرون نمیره
تو بیا تا دلم آروم بگیره
چشمای تو دستای تو دیگه غریبن با من
من موندم و عشق تو و غصه و غم
دستای گرم تو باز بکش رو سرم
بی تو میمیرم و بی تو خاکسترم
یاد و خاطرت از دلم نرفت
چشمای تو هیچ وقت یادم نرفت
یاد عشقت مونده تو قلب من
بی تو میمیرم ، بی تو میمیرم
ترانه ای از حمیرای عزیز که بازگوکننده ی غم ودرد جدائیه :
جدا ز تو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
شکفته گل و من جدا ز تو ام
کجا شود این قصه باور من
غمت به وجودم نرفته برون
دانمی که کنون
بی خبر ز من و روزگار منی
بود چه نیازی به باغ و گلم
ای امید دلم
آن زمان که تو گل در کنار منی
جدا زتو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
شکفته گل و من جدا ز تو ام
کجا شود این قصه باور من
جواب دلم را
بگو چه بگویم
اگر ز تو پرسد
به او چه بگویم
بگو چه بگویم ... بگو چه بگویم
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پا بر جا
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ما
تو یه رویای کوتاهی ، دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون ، مرا اینگونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم ، که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز ، که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی ، شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز ، که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه میخواهی ، ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ، ز من افسانه میخواهی
شدم بیگانه با هستی ، ز خود بی خودتر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن ، شدم هر آنچه میخواستی
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پا بر جا
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ما
بکش دل را شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ، مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پا بر جا
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ما
ترانه ای زیبا و ماندگار از خواننده همیشه عاشق : معین
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این آخر و این عاقبت بود
به جز افسوس هوایی در سرم نیست
ادامه مطلب ...
ترانه زیبایی دیگر از خواننده خوش صدا : حمیرا
محبت
از محبت بس که دیدم رنج و محنت
فرق محنت را ندانم از محبت
خدایا تو دانی که در زندگانی
چه کرده به من مهربانی من
خدایا تو دانی که این مهربانی
شده دشمن جاودانی من
ترانه " خوش باور " از کار های قدیمی و ماندگار خواننده پر احساس؛ حمیرای عزیز که برای من
سرشار از خاطره و رویاهای دور و دراز است .
تقدیمش میکنم به همه عاشقان و پاکبازان :
باور ندارم آه ای خدا این زندگی رو
باور ندارم کنج قفس این بندگی رو
دیگر ندارم من طاقت عمری اسیری
باور ندارم گر از غم عشقم بمیری
خوش باوری هایم مرا تا مرز ناکامی کشیدن
دلبستگی هایم مرا تا بی سرانجامی کشید ن
دیگر ندارد ناله سازی اثر
در من نمانده شوق پروازی دگر
آتش زدی بر آشیانم
روزی که بودم
همچون کبوتر رام تو
بار دگر مشگل نشیند
این مرغ وحشی دلم
بربام تو
نفرین به تو گر بار دیگر
از عاشقی گویی سخن
نفرین به من گر بار دیگر
از دل به تو گویم سخن
خوش باوری هایم مرا تا مرز ناکامی کشیدن
دلبستگی هایم مرا تا بی سرانجامی کشیدن
دیگر ندارد ناله سازی اثر
در من نمانده شوق پروازی دگر
قفسی ساخته اند
از جنس آسمان
ظرف آبم خون آلود
دانه هایم لغزان
و جفتی عروسکی
با نگاهی یخ زده
آوازی که اندیشه ام
سر می دهد
چهچه ی حسرت است
حسرتی برای پرواز