ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

عشق های من (5) - عشق به فرزند

وقتی همسرم اولین پسرمون رو باردار میشه ، من 20 ساله و اون 18 ساله ش بود . هر دومون جوون و بی تجربه بودیم و شاید واسه ی پدر و مادر شدن خیلی زود بود . اما توو روزایی بودیم که عشق عمیق و زیادی بینمون حاکم بود و همین امر باعث شده بود که سرشار از محبت و شادی باشیم . هنوز سختی ها و مشکلات مسیولیت های زندگی گریبانمون رو نگرفته بود و یه جورایی سرخوش بودیم . پیمان ( پسر بزرگم ) درست توو روزای موشک بارون تهرون قرار داشت که به دنیا بیاد ، و به خاطرترس و هول هایی که همسرم داشت صلاح دونستیم که بره شمال به روستای مادریم و کنار خونواده ش باشه و اگه شرایط وحشتناک تهران ادامه داشت همونجا زایمان کنه که اتفاقا همینطورهم شد ؛ 17 اردیبهشت 67 توو زایشگاه کوثر آستانه بدنیا اومد و منم به محض اینکه خبردار شدم رفتم شمال . وقتی اون کوچولوی سرخ و سفید و بامزه رو دیدم از یه طرف شور و شعف عجیبی پیدا کردم و از طرف دیگه هول ورم داشت . انگار میدونستم که بزرگ کردن و پرورش یه بچه چقدر میتونه سخت و مسیولیت زا باشه .

فرصت های زیادی رو باهاش میگذروندم و بزرگ شدنش رو به خوبی تماشا میکردم . مشاهده ی رشدش و نطارت بر تربیت و آموزشش چیزهای زیادی بهم آموخت . یادمه اولین نقاشی هایی رو که میکشیدو از خطوط در هم و برهمی تشکیل میشد و یه اسمای عجیب و غریبی هم براشون میگذاشت نگه میداشتم و زمانی که یه نوجوون شد بهش دادم و خیلی لذت برد . بخصوص کلمه ها و واژه هایی که تازه میخواست یادشون بگیره ونمیتونست درست ادا کنه ؛ خیلی مضحک و خنده دار از آب در میومدن و بعدها سوژه های خوبی شدن واسه ی غش غش خندیدنش .

عاشق انگولک کردن و خراب کردن اسباب بازی هاش بود و میخواست بدونه که توشون چیه یا مثلا چه جوری کار میکنن و تشویق من و خونسردیم در مقابل این همه خرابکاری باعث شد که رشته ی فنی رو واسه ی ادامه ی تحصیل انتخاب کنه و تا سطح فوق دیپلم هم پیش بره .

10 سال بعد تر ؛ بارداری پسر دومم بدون برنامه ریزی و کاملا اتفاقی پیش اومد . وقتی متوجه این امر شدیم به اتفاق تصمیم گرفتیم که حفظش کنیم و خودمون رو آماده ی داشتن یه بچه ی دیگه کنیم . روز اا اسفند 77 در تهران به دنیا اومد . پارسا ( پسر کوچیکم ) هم مثه داداشش سرخ و سفید بود و البته خیلی هم نوزاد آرومی بود . پیمان با توجه به تفاوت نسبتا بالای سنش با اون ؛ خوب تونست باهاش کنار بیاد و تقریبا هیچ وقت ما دعوا و قهر و درگیری بین اونا رو ندیدیم . من و همسرم مسن تر و باتجربه تر شده بودیم . با اینکه مشکلاتمون زیادتر شده بود اما چیزی واسه ی بچه هامون کم نمیذاشتیم . من در حین دیدن و تجربه بزرگ شدن پارسا چیزای تازه تری پیدا میکردم که قبلن ها متوجه شون نبودم . پارسا هم بچه ی آروم و بی آزاری بود . خجالتی و کم صحبت اما خیلی خوش زبون و مهربون .

عشق من به پیمان به دلیل بزرگ شدنش کم کم نهفته میبایست می موند اما الین عشق به پارسا علنی و محسوس بود . اون هم به من خیلی عادت کرده بود . وقتی میومدم خونه مشکلات بیرونم رو که خیلی هم زیاد و طاقت فرسا بودن کناری میذاشتم و به جفتشون میرسیدم .جواب دادن به سوالای بی شمارشون ، بازی کردن باهاشون و عشق ورزی و اظهار محبت بهشون .

همسرم کدبانو و مادری نمونه بود اما حوصله ی کمتری برای سر و کله زدن با بچه ها داشت و من این خلا رو پر میکردم .

وقتی به اون روزها برمیگردم میبینم عشق به فرزند هم خیلی عجیبه . باهات قهر میکنن ، سرت دادمیکشن ، خطا و لج بازی میکنن ، گاهی فراموشت میکنن ، ازت دور میشن ، باهاتون اختلاف سلیقه و عقیده ی زیادی پیدا میکنن ، و یه موقع هایی یادشون میره که براشون چیکار کردی ... اما تو همچنان عاشقشونی . به راحتی از اشتباهاتشون میگذری وهمچنان حاضری از خودت براشون بگذری .

عشق به فرزند رو باید پدر یا مادر بشی تا برات قابل حس باشه . همه ی وجودت لبریز از فداکاری و ایثار میشه . از خود گذشتگی در حد اعلای خودش . عجیبه ولی واقعا میتونی از همه چیزت بگذری تا براشون بهترین ها پیش بیاد و در آرامش و سلامتی به سر ببرن ...

من متاسفانه از این حس و نعمت محروم شدم . به خاطر اشتباهاتی که سهم منه توو این قصه ؛ ناراحتم و خودم رو سرزنش میکنم . چون نمیتونم کنارشون باشم ، ازشون مراقبت کنم و بهشون برسم ...

 

 

غرایز / خوابیدن

قطعا از اولین تجربیات بشر دیرینه ، احساس خواب و خوابیدن بوده . کیفیتش رو باید باستانشناسان و مورخین توضیح بدن که خواب در ابتدا چگونه بوده ، در چه مکانهایی صورت می گرفته و اساسا زمانش چقدر بوده .

خواب هم یه غریزه ی مشترک بین همه ی موجودات عالمه که وجودش الزامیه و نبودش مشکل ساز . بعضی از موجودات خیلی کم و بعضی هاشون خیلی زیاد میخوابن . اما آدما خوابشون متوسطه ، غالبا شبها میخوابن و چیزی حدود شیش تا هشت ساعت از شبانه روز رو شامل میشه .

خوابیدن در اصل زمان استراحت روح ، فکر و جسمه که تقریبا همه ی اعضای بدن و حتی سلول های همیشه فعالمون کمی استراحت میکنن و انرژی میگیرن واسه ی فعالیتهای بعدی .

توو خواب چند فاکتور از اهمیت زیادی برخورداره . چن ساعت بخوابیم ؟ چطور و با چه کیفیتی بخوابیم ؟ و چه مواقعی نخوابیم و با حسش مقابله کنیم چون میتونه جونمون و سلامتیمون رو به خطر بندازه ...

مثه خوابیدن به هنگام رانندگی ، توو میدون جنگ و حین نگهبانی ، در مکان پرخطر از نظر حمله ی حیوانات وحشی و آدمای از اونا وحشی تر و از این دست .

همچنین پدیده هایی در خواب هست که بهتره اونا رو بشناسیم و کیفیتشون رو در مورد خودمون پیدا کنیم ؛ مثه رویا ( خوابای خوب ) ، کابوس ( خوابای بد ) ، خر و پف ، و تعبیر خواب های صادقه .

خواب بین ما آدما از نظر عمق یا سطحی که داره ؛ هم متفاوته . کسانی هستن که خوابشون خیلی عمیقه بطوری که اصطلاحا میگن اگه بغل گوشش شیپور بزنی یا توپ در کنی ککش نمیگزه و در مقابل افرادی که خواب بسیار سبکی دارن و با کوچکترین صدا بیدار میشن و گاهی هم از خواب میپرن .

طبق روال این سری نوشته هام ؛ به سراغ این غریزه در خودم میرم و شناختم رو از این حس با دیگران به اشتراک میذارم :

-          من مدت زیادیه که خوب و زیاد نمیخوابم و به دلیل مشکلات و گرفتاری هایی که توشون غرقم آرامش کمتری توو خواب دارم . واسه همین تاحد ممکن کنترل شده و با برنامه ریزی میخوابم .

-          بیشتر از اینکه زیرم واسه ی خواب مهم باشه ؛ بالش یا زیرسریم خیلی مهمه . باید نرم و نه کوتاه و نه بلند باشه . به خاطر دیسک و کمردرد مزمن و البته خفیفی که دارم بهتره تشکم کمی سفت باشه . 

-          مکان خوابم بهتره کمی خنک باشه تا خیلی گرم . و حاضرم هرکای بکنم تا به دور از مگس و پشه بخوابم .

-          تقریبا هر ساعتی که بخوابم ؛ صبحش زود بیدار میشم . و البته به کیفیت خوابم بستگی داره اما اکثر اوقات صبحا سرحالم .

-          بدبختانه بیشتر خوابای من از جنس کابوسن ولی خوب رویاهای قشنگی هم میبینم . همینطور خوابای صادقه ای که تعبیرشون توو زندگی معمولیم منعکس میشه زیاد دارم .

-          خوابم در شروعش خیلی عمیقه . یعنی اولا وقتی خوابم بگیره توو زود میخوابم ؛ طوری که نور مکان خواب یا سر و صدا نمیتونه عامل نخوابیدنم بشه . ولی بعد از یک تا حداکثر دو ساعت ، خیلی سبک میشه و با کوچکترین صدا یا تکونی بیدار میشم و دیگه تا صبح خواب کامل و عمیقی نخواهم داشت .

-          خوب مثه اکثر آدما ؛ خوابیدن کنار کسی که دوسش دارم یا عاشقشم رو خیلی میپسندم . اون موقع ها که پسرم میومد کنارم میخوابید بغلش میکردم و ماساژ و نوازشش میدادم تا بخوابه و این به من خیلی میچسبید یا طی بیست سال زندگی  مشترک از درآغش گرفتن همسرم و کنارش خوابیدن و نوازش کردن لذت زیادی میبردم که ای ن نعمت ها دیگه ازم گرفته شده و سالهاس که تنها میخوابم ...

-          جدیدا و مدتیه که کمی خروپف میکنم گرچه برای کسایی که نزدیک من میخوابن خیلی آزاردهنده نیست ولی عیبیه که جالب نیست وباید سعی کنم رفعش کنم

-          زیاد این ور اون ور میشم و برعکس زمون جوونیام خیلی آروم و بی حرکت نمیخوابم . بیشتر روی پهلوی راستم دراز میکشم و اگه بشه دوست دارم رو شکم بخوابم و کمی هم خودمو جمع کنم تا حدی که زانوم بیاد نزدیک سینه م .

مقدمه و دیباچه ی پنج دفتر

J.A.P.E.L  چیه ؟

 ...بعد از فراز و نشیب های فراوون روزگار نامراد و ناسازگار ، در شرایط ناهنجار داخلی به لطف حاکمان نالایق و ناآگاه واوضاع نابسامان و در هم ریخته ی دنیای ما ؛ من به پنج اصل برای زندگی بهتر ، آرامش بیشتر ، امنیت واقعی و رضایت مطلوب تر رسیدم .

خیلی روشون کار کردم و تجزیه و تحلیلشون همیشه با من و با ذهنم همراه بودن . با دانسته ها ، یافته ها و تجربیاتم و همچنین با استعدادی که در طبقه بندی اطلاعات بدست آورده بودم ؛ پنج کلمه از توشون درآوردم و از ترکیب حروف اصلی شون به واژه ی japel  رسیدم .

ادامه مطلب ...

غرایز

ما آدما یه سری خصوصیات داریم که با بقیه ی موجودات مشترکه . یعنی اون کاری رو که یه جونور تک سلولی انجام میده ، ما هم انجامش میدیم . یا مثلا یه گل یا درخت یا یه حیوون کوچیک و حتی یه حیوون غول پیکر .

اسم این کارها رو میذاریم غرایز که جمع غریزه س ، یعنی اعمال و رفتاری که باید انجامشون بدیم تا زنده بمونیم و انجام دادنشون ربطی به فیزیک بدنمون ، طبیعت اطرافمون ، نژاد یا سیر تکاملی مون نداره و تنها تفاوتی که میتونیم درش ببینیم در کیفیت و چگونگی شه .

این غرایز عبارتند از : خوردن ، خوابیدن ، دفع کردن و سکس که میشه بهشون گفت " غرایز حیاتی " ، تفکر و تکلم بعنوان غرایز مکمل و در نهایت آزادیخواهی که من اسمشو میذارم " غریزه ی اصلی  ".

خوب ! قدم اول برای خودشناسی ، شناخت خوب و دقیقی از غرایزمونه که با هم اونم به صورت اجمالی میریم که بشناسیم شون :

خوردن

ما آدما ، ذایقه مون طی هزاران سال در مسیر تکاملیمون خیلی تغییر کرد و همین امر بیشترین تاثیر رو ، روی شکل ظاهریمون بخصوص چهر ه مون گذاشت .اونطور که شواهد زمین شناسی و دیرین شناسی نشون میده از خام خوری به پخته خوری و از گوشت خواری به گیاه خواری رسیدیم تا اینکه در زمان حاضر شدیم همه چیز خوار .

زمانی که خام خوری میکردیم صورتمون خیلی زشت و آرواره هامون درهم برهم بود . وقتی غذا پختیم و گیاه و سبزی به رژیم غذایی مون اضافه شد زیباتر و جذاب تر شدیم . اما حالا با همه چیز خواری فقط تونستیم حفظ ظاهر کنیم که البته به ضرب و زور مواد و محصولات آرایشی ، بهداشتی و ترمیمی بوده ؛ ولی از درون درب و داغون هستیم . با بدنی ضعیف و آسیب پذیر که در معرض انواع ویروس ها و میکرب هاس .

بیماری هایی که یا درمانشون سخته یا لاعلاجن .

اینکه چی بخوریم ! کی و چطور بخوریم ؟ و از همه مهمتر چقدر بخوریم ؟ سوالاتیه که باید هر کدوممون  در مورد خودمون جوابشو بدونیم .

من از خودم میگم تا یه مرجع نمونه گیری باشه واسه ی دیگران که چطور باید با این غریزه آشنا بشن و کنار بیان :

-          صبحونه خوردن رو دوست دارم بخصوص همراه با چایی شیرین . کره رو با مربا و گاها عسل میخوام ، پنیر شور نمیخورم یعنی باید کم نمک باشه و خامه رو خیلی می پسندم بخصوص با عسل

-          سبزیجات و انواع میوه ها رو خیلی دوست دارم و توو خورشت ها کمتر طالب گوشت حیوونا هستم

-          دسر های همراه غذا واسم خیلی مهمه گاهی اوقات از خود غذا هم اهمتیش بیشتر میشه ؛ مثه ماست ، انواع سالاد ، زیتون و ترشیجات

-          آهسته غذا میخورم ، از وایساده خوردن یا در حال راه رفتن و لومبوندن خوشم نمیاد . موقع غذا خوردن دوست دارم جام راحت و هوای اطرافم مساعد و معتدل باشه . تمیز غذا میخورم ولی گاهی اوقات هم دوست دارم با دست غذا بخورم یا که ملچ مولوچ کنم و لیس بزنم و پچل بازی در بیارم .

-          چون معده ی زخمی و ناراحتی دارم ، مراعات حالشو میکنم و قلقش کاملا دستم اومده . نمیذارم زیاد آزارم بده و باهاش کاملا مدارا میکنم .

-          توو تنقلات آجیل جات و چیپس شور و پفک کاملا ترد رو دوست دارم ولی زیاد اهل کاکایو و شکلات نیستم . آبنبات و لواشک و آلوچه ترشک رو می پسندم و از فالوده و بستنی کم شیرین بخصوص همراه آبلیمو هم خوشم میاد .

-          چایی رو پررنگ و با قند کله ای میخورم ، قهوه رو کم شیرین و از ترکیب چن تا آبمیوه با مزه های متفاوت خیلی خوشم میاد .

-          سیگار رو مدتیه ترک کردم و از دستش خلاص شدم چون اسیرش بودم و خیلی اذیتم میکرد . مشروب رو دوست دارم اما کم میخورم و کمتر مست میکنم و با آبجو لذت میبرم و شرابی که ترش مزه نباشه می پسندم .

-          زیاد نمی خورم ولی سه وعده ی غذای روزانه رو بدنم نیاز داره و ترجیحا سر وقت غذا میخورم . چرب و آبکی که خوشبختانه اطلا چاق نمیشم .

-          از وقتی که آشپزی هم میکنم مزه ها و ارزش های غذایی رو بیشتر درک میکنم و از خوردن واقعا لذت میبرم ...

خوب . حالا شما در مورد خودتون از خوردن چقدر و چی میدونین ؟ آیا با این غریزه  تون کاملا آشنا شدین ؟ این هم بخشی از خودشناسیه که البته کمی هم لذیذه ...

(( ادامه دارد ))