خسته و بی تاب شدم ؛ محو شدم ، خواب شدم
خسته از این پنجره ها ؛ منتظرِ قاب شدم
خاک شدم ، پَست شدم
با همه یکدست شدم
تشنه ی بی آب شدی
خوشبختانه ؛ تونستم یه فرصت دیگه برای خالی کردن و تهی شدن به خودم بدم که شاید توو این دورانِ وانفسا و مسخره ، آخرین و کوتاه ترین فرصت ها باشه .
با دنیایی از ناگفته ها و نانوشته ها روبرو هستم که همه ی یافته ها و دانسته هامه ؛ و البته میدونم که کافی نیست و ارضام نمیکنه .
از طرفی دیگه با کهکشانی از اسرار و نامکشوفه ها درگیرم که ذهنمو مشغول کرده و میترسم نرِ
سم بهشون و عُمر کفاف نده تا از لذتِ آگاهی و دستیابی بهره مند بشم ...
توو این ده سالِ اخیر ، تونستم به چیزهای ارزشمندی دست پیدا کنم که رضایت بخش بود :
خودشناسی ، جهان بینی ، تشخیص مسیرِ درست تکاملی ، شناخت اولیه ی اسرار طبیعت ، درکِ هنر ، قدرتِ عشق ، حسِّ آزادی ، آفرینش ، و ...
ولی عدم درک و شناخت بسیاری از موضوعات و حوزه های مختلف هم ، آزارم میده و اصلی ترین دغدغه هام شده . مثه :
ماهیتِ روح ، جهانِ بعد از مرگ ، اسرارِ کائنات ، محهولات تاریخ ، کیفیت نیروهای فراانسانی ، و مواردی ازین دست که نشون میدن هنوز هیچ چیزی از این عالم و جهانِ پیرامونم نمیدونم و بیلانِ چهل و پنج ساله م نااُمیدکننده ست ...
« تا بدانجا رسید دانش من ... که بدانم همی که نادانم »
زیبا....... دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه!!!
مرسی مینو جان ...
سلام
ممنون که به کلبه کوچک من سر زدی.
به آرزوهای قشنگتون برسین..
رویا
مرسی رویا جان
ممنون از آرزوی قشنگت
پایدار باشی
سلام عزیز با یک متن جدید منتظر حضورتم به منم سر بزن تو هم وب زیبایی داری
[گل]
علیک سلام دوستِ من ...
حتما" میام پیشت / ممنون از حضور و تعریفت
سلام
امیدوارم که خوب باشی
این چیزهایی که تو بهشون رسیدی چیز کمی نیست.ببین زندگی میگذره همانطور که این همه سال گذشت انسان که بدنیا می اید می بازد برای یک باخته چه فرق میکند که کجا و چطور..ما همه نابخشوده ایم و محکوم به زندگی
مرسی نسرین جان ؛ محبت کردی
باهات موافقم و البته سعی میکنم و مبارزه میکنم برای بهتر بودن و راحت تر سپری کردنِ این مسیرِ صعب و سخت ...
ایامت به کام
salllllllllaaaaaaaaaaaaaaaam
سلام مینوی عزیز ؛ شهرِ آفتابیت در چه حالیه ...؟؟؟
مرسی از حضورت