ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

اصول پنجگانه ی J.A.P.E.L

اصول پنجگانه ی J.A.P.E.L

     

          کلیات

 

1 -    تمام انسانها با هم برابرند و از حقوقی یکسان برخوردارند . هیچ کس بر حسب ثروت ، قدرت یا شهرت ؛ بر دیگری ارجحیت نداشته و نمیتواند خود را برتر و بالاتر بداند .

سطح دانش و آگاهی افراد در کنار حسن خلق و رفتارشان که از عناصر محبوبیت بشمار می آیند ؛ تعیین کننده ی درجه برتری انسانها از یکدیگر است .

این برابری مطلق ؛ بهترین و صحیح ترین تعریف برای واژه ی " عدالت " است .

 

 2 - تمام حیوانات دارای حقوقی هستند که باید به آنها احترام گذاشته شود . حق حیات و داشتن یک زندگی طبیعی و همچنین مراقبت از بیماریها و صدمات ؛ توسط انسانها میبایست در نظر گرفته شود .

             انسانها و حیوانات در کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشته و " طبیعت حیوانی "                    حقیقتی انکارناپذیر میباشد .

 

3 -    جهان همواره میبایست در صلح و آرامش قرار داشته باشد . هیچگونه جنگ یا نزاعی با هیچ بهانه یا دست آویزی مشروعیت نداشته و واژه هایی مانند برتری نژادی و میهن پرستی کاملا منحوط است و تمام برنامه های تسلیحاتی که به بهانه ی دفاع انجام می گیرد محکوم باید گردد .

دنیای ما به هیچ چیزی بیشتر از " صلح " برای تداوم و پایداری ، نیازمند نیست .

 

4 -    کره ی زمین تنها زیستگاه شناخته شده برای تمام موجودات هستی میباشد و مراقبت از آن وظیفه همه ی انسانهاست . حفظ محیط زیست ، سلامت آب و هوا ، در کنار احترام به تمام عناصر طبیعت ؛ از اهم وظایف انسانها به شمار می آید .

" زمین " باید به آیندگان سالم و شاداب تحویل داده شود .

 

5 -   محبت و دوست داشتن برترین صفات انسانی ست که باید آنرا در سخاوت کامل  همراه با انعطاف و عدم تمایز ابراز داشت .

" عشق " رمز پیروزی نسل بشر بر تمام کائنات است .

شعری زیبا از سیمین بهبهانی


سیمین بهبهانی - ترانه سرنوشت - ابراهیم الف

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در

 گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

 گفتا که تلخی های می ، گر نا گوار افتد مرا

 گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم

گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام

 گفتم که من خود را در آن ، عریان تماشا می کنم

گفتا که از بی طاقتی ، دل قصد یغما می کند

 گفتم که با یغما گران ، باری مدارا می کنم

 گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزانتر از این ، من با تو سودا می کنم

گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو

 گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

                                                                                        سیمین بهبهانی

گفتا ، گفتم