ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

حق دفاع از خود در برابر اتهامات و افتراهای بی اساس

ملیحه علیار در پستی توی صفحه ش ، منو متهم به فریب دادن خودش کرده و به خانومها توصیه داشته که  فریب من و امثال من رو نخورن تا از خونه و خونواده شون بریده بشن و به آوارگی و بیچاره گی بیافتن . منهم از اونجایی که گفتگوهای اولیه ی خودمون در چت فیس بوک اونهم زمانی که هنوز توی خونه ش در قم بود رو داشتم ؛ لازم دیدم بخشیش رو که با آیدی " مهتاب منیر " به شروع ارتباط مون ، شرح شرایطش ، دلایل فرارش از خونه ؛ و درخواست کمکش از من هست منعکس کنم . گفتگوها خیلی طولانیه و نتونستم همه ش رو یکجا بیارم . در صوت لزوم بخش های دیگه ای رو هم آماده میکنم تا در دفاع از خودم منتشرشون کنم :

  •  
    • سلام
    • شب خوش
  •  

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • سلام مهتاب عزیز ...
    • شب تو هم بخیر

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • راستش
    • تمام پستهاتون رو که نمیشه گفت ولی تا پست راجع به 2012 لایک که گفتید می خواید بذارید رو تمام و کمال مطالعه کردم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • مرسی ...ممنون که وقت گذاشتی

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • وقتی شما کامنت گذاشتید در زیر یکی از پستهای من
    • خواستم بیام و جواب کامنت شما رو بدم
    • تازه در اونجا متوجه شدم شما در سلیمانیه زندگی می کنید
    • و نمی دونم شاید کار خدا بود که بیام و با شما مشورتی بکنم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • بفرما

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • راستش قصه من از حدود 4 ماه پیش اغاز میشه
    • قبل از اون اگر وقتتون رو نمی گیرم پیشینه ای از زندگیم رو براتون واگویه کنم
    • من حدود 6 ساله که وارد زندگی مشترک با همسرم شدم
    • اوایل زندگی شیرینی داشتم چون زوجهای خوشبخت دیگه
    • متاسفانه با تولد دخترم ورق برگشت و شوهرم برای خودش معشوقه ای برگزید و بیشتر وقتش رو با اون خانم صرف می کرد
    • من هم به مرور زمان به این امر عادت کردم و بخاطر دخترم صبر و سکوت پیشه کردم
    • از سال گذشته به پیشنهاد یکی از دوستانم برای فرار از تنهائی پناه اوردم به فیس بوک و دوستان زیادی هم عقیده و هم احساس با خودم پیدا کردم

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • و به لطف محبت دوستان باز کمی اوضاع نابسامان روحی من تغییر کرد و کمی شادی در این عرصه مجازی روی خوش به من نشان داد

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • حقیقت این که در این محیط به فکر عشق و عشق بازی و ..... دل دادن و دل گرفتن نبودم
    • تنها هدفم مبارزه با تنهائی و پر کردن اوقات بیکاریم بود
    • راستش در حدود دو ماه پیش با اقایی اشنا شدم که از عکسهای پسر جوان خوشتیپی در پروفایل خودش استفاده می کرد
    • و مدتهای طولانی بود که پستهای من رو تمام و کمال لایک می کرد و گاهی دست و پا شکسته به فارسی کامنت می گذاشت
    • بگذریم که روابط به فیس بوک کشید
    • و من متوجه شدم

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • این عکسهای بقول خود اون اقا از ان برادرش بوده و ال اخر
    • به هرحال ایشون با اون عکسها دختر بازی می کردند و فکر می کردن من هم دختر جوانی هستم و یکی از دلباخته های اون عکس

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • خوُب ....

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • اما متاسفانه من بسیار کنجکاو و به قول خودمون فضول
    • خلاصه از من می خواست وب بده و من وب ندارم و دعوا و درگیری
    • تا مجبور شد وب خودش رو روشن کنه و فهمیدم این اقای پنهان شده پشت ان عکس مردی 40 تا 42 ساله

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • و این مرد شد رفیق تنهایی مجازی من

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • بله ..

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • در پشت دوربین با زبان نصفه نیمه کردی فارسی عربی
    • برای دخترم پدری می کرد و برای خودم دوست و یار و عشق و همسر و همه کس و کار
    • بگذریم که تمام امور روزمره من از فرط تنهایی با تصویری زتده از این اقا شکل گرفت
    • خسته تون کردم من رو ببخشید

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • نه قصه ت برام جالب شده ... اگه حوصله ت میکشه ادامه بده

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • مرسی
    • روزها به عشق دیدن این مرد ساکن در سلیمانیه عراق فارغ از غم وغصه دنیا از خواب بلند میشدم
    • و دست و رو نشسته روبروی دوربین قرار می گرفتم
    • با وجود حدود 45 دقیقه اختلاف ساعت با اونجا با مال ناباوری می دیدم که منتظر من ه
    • تا چشم به روی هم میگشودیم شروع به گریستن می کردیم
    • مثل زنها گریه می کرد و می گفت دوستت دارم
    • ناهار با هم می خوردبم
    • صبحانه با هم می خوردیم
    • خلاصه با هم می خوابیدیم و با هم بلند میشدیم اما از یک دریچه کوچک مجازی
    • کم کم فاصله ها نزدیک و نزدیک تر
    • و پیشنهاد از طرف او که به سلیمانیه بیا

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • میتونم درک کنم
  •  
    • بلی
    • از او با گریه و اشک و اه که بیا
    • و از من با ضجه و شیون که نمیتونم
    • شوهر من کاملا من رو در سیطره خودش داره
    • و تا به این روز اجازه محضری گرفتن پاسپورت رو به من نداده
    • بگذریم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • خوُب ...

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • انقدر با وجود بددهانی ها و خلق و خوی عصبی و تلخ این اقا نزار
    • باز هم تاب دوری و تحمل ش برای من سخت تر میشد
    • گاهی می رفت و بی اطلاع و من در گریه و زاری دوست داشتم چون گذشته هر لحظه او رو ببینم و از اوضاعش باخبر باشم
    • اما حب راست یا دروغ او هم باید به امور مربوط با خودش رسیدگی می کرد
    • روابط کشید به تماسهای تلفنی و گسترده تر شد
    • بگذریم که با وجود وضع مالی متوسطی که دارم بسیار برای من سخت بود
    • اما اگر در ف ب یا یاهو حاضر نمی شد
    • تماس تلفنی برقرار می کردم و با شنیدن صداش اروم می شدم
    • تا اینکه چندی پیش با اقایی به نام صباح که احتمالا نام حقیقی خودش نبود
    • در ف ب اشنا شدم
    • صباح گفت برو به مریوان من دوستی دارم که تو رو از طریق کوهستانهای مریوان به سمت باشماق می اره و من در اون طرف تو رو تحویل می گیرم و به سلیمانی می رسونم
    • من هم از جنون عشق این مرد پذیرفته و مهیای این امر شدم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • خوُب ...

فوریه 15

MahTab MoNir

 

 

این قسمت اطلاعات شخصیه اون دوست مشترک مون هست و نمیخوام منتشر بشه

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • خیلی خودش رو نشون نمی ده
  • فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • اینو که میتونم برات بفهمم و پیداش کنم
    • اصل موضوعت چیه ؟؟

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • حقیقت من می خوام خونه رو ترک کنم
    • و قصدم اومدن به اونحاست
    • اگه اون مرد واقعا صادق باشه که خب میتونم با اون زندگی کنم
    • وگرنه برای خودم زندگی مستقلی در اونجا فراهم می کنم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • مطمئنی که داری کار درستی انجام میدی ؟؟

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • بلی
    • من نزدیگ به دو ماهه که دارم روی این موضوع فکر میکنم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • خوب من چه کار یا کمکی میتونم برات انجام بدم

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • می خوام ببینم واقعا اومدن از راه قاچاق سلامت ادم رو به خطر میندازه یا خیر
    • با توجه به اینکه من پاس پورت ندارم تنها راه نجاتم اومدن با قاچاقه

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • درسته ... اما دخترت چی میشه / میخوای ولش کنی به امون خدا

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • نه این چه فرمایشی ه
    • فعلا به خونواده م می سپرمش
    • بیام اونجا سه=ختی ها رو خودم طی کنم
    • به یک حالت نرمال برسم دخترم رو برام می فرستن

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • ولی اینو میدونی که از نظر قانونی حظانتش رو به شوهرت میدن

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • الان برای من مهمترین امر سالم وسلامت رسیدن به اونجاست فقط برسم به سلیمانی می رم و در حزب دموگرات پناهنده میشم

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • پس خیلی چیز ها رو نمیدونی ...

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • چی ؟
    • میشه لطفا اگاهم کنید؟

فوریه 15

Ebrahim Alef

  •  
    • باید همه ی احتمالات رو برات روشن کنم

فوریه 15

MahTab MoNir

  •  
    • بلی
    • ممنون میشم
نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ

برای اتفاقات پیش امده متاسفم نباید براحتی اعتماد میکردید حال هم نگران نباشید تجربه است هرچند تلخ

مرسی نسرین عزیز ...
محبت کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد