چقدر کاغذ نوشته و مطالب پراکنده ؛ دور و برم رو احاطه کرده !
و چقدر دارم تنبل تر میشم برای تایپ کردن و دسته بندی شون
ای کاش کسی رو داشتم تا میتونست بخاطر من نوشته هام رو تایپ کنه . فکر میکنم روزی بیست صفحه میتونستم نوشته تولید کنم .
وقتی به فرصت کم و دغدغه های زیادم فکر میکنم ، تهِ دلم خالی میشه و از مرگ هراس میکنم . در صورتی که معتقدم انسان باید طوری زندگی کنه که اگه هر لحظه مرگ بسراغش اومد ؛ راضی و خشنود باشه و حجم کارهای انجام گرفته ش از کارهای نیمه تمام و یا هرگز شروع نشده ش بیشتر باشه ...
در این وانفسا ، زمان برای من بسرعت داره پیش میره و متاسفانه داره تلف هم میشه . مرتب دارم روزها و تاریخ رو گم میکنم و آخرای هفته میبینم چقدر کارهای نکرده و برنامه های اجرا نشده دارم .
از همه بدتر هم اینه که ؛ هیچ بهبود یا بارغه ی امیدی در رابطه با آینده نمی بینم ...
با این وجود نمیدونم که این انرژی مرموز نهفته شده در درونم ؛ چه جوری شارژ میشه و بهم انگیزه و حرکت میده ...