قطعا از اولین تجربیات بشر دیرینه ، احساس خواب و خوابیدن بوده . کیفیتش رو باید باستانشناسان و مورخین توضیح بدن که خواب در ابتدا چگونه بوده ، در چه مکانهایی صورت می گرفته و اساسا زمانش چقدر بوده .
خواب هم یه غریزه ی مشترک بین همه ی موجودات عالمه که وجودش الزامیه و نبودش مشکل ساز . بعضی از موجودات خیلی کم و بعضی هاشون خیلی زیاد میخوابن . اما آدما خوابشون متوسطه ، غالبا شبها میخوابن و چیزی حدود شیش تا هشت ساعت از شبانه روز رو شامل میشه .
خوابیدن در اصل زمان استراحت روح ، فکر و جسمه که تقریبا همه ی اعضای بدن و حتی سلول های همیشه فعالمون کمی استراحت میکنن و انرژی میگیرن واسه ی فعالیتهای بعدی .
توو خواب چند فاکتور از اهمیت زیادی برخورداره . چن ساعت بخوابیم ؟ چطور و با چه کیفیتی بخوابیم ؟ و چه مواقعی نخوابیم و با حسش مقابله کنیم چون میتونه جونمون و سلامتیمون رو به خطر بندازه ...
مثه خوابیدن به هنگام رانندگی ، توو میدون جنگ و حین نگهبانی ، در مکان پرخطر از نظر حمله ی حیوانات وحشی و آدمای از اونا وحشی تر و از این دست .
همچنین پدیده هایی در خواب هست که بهتره اونا رو بشناسیم و کیفیتشون رو در مورد خودمون پیدا کنیم ؛ مثه رویا ( خوابای خوب ) ، کابوس ( خوابای بد ) ، خر و پف ، و تعبیر خواب های صادقه .
خواب بین ما آدما از نظر عمق یا سطحی که داره ؛ هم متفاوته . کسانی هستن که خوابشون خیلی عمیقه بطوری که اصطلاحا میگن اگه بغل گوشش شیپور بزنی یا توپ در کنی ککش نمیگزه و در مقابل افرادی که خواب بسیار سبکی دارن و با کوچکترین صدا بیدار میشن و گاهی هم از خواب میپرن .
طبق روال این سری نوشته هام ؛ به سراغ این غریزه در خودم میرم و شناختم رو از این حس با دیگران به اشتراک میذارم :
- من مدت زیادیه که خوب و زیاد نمیخوابم و به دلیل مشکلات و گرفتاری هایی که توشون غرقم آرامش کمتری توو خواب دارم . واسه همین تاحد ممکن کنترل شده و با برنامه ریزی میخوابم .
- بیشتر از اینکه زیرم واسه ی خواب مهم باشه ؛ بالش یا زیرسریم خیلی مهمه . باید نرم و نه کوتاه و نه بلند باشه . به خاطر دیسک و کمردرد مزمن و البته خفیفی که دارم بهتره تشکم کمی سفت باشه .
- مکان خوابم بهتره کمی خنک باشه تا خیلی گرم . و حاضرم هرکای بکنم تا به دور از مگس و پشه بخوابم .
- تقریبا هر ساعتی که بخوابم ؛ صبحش زود بیدار میشم . و البته به کیفیت خوابم بستگی داره اما اکثر اوقات صبحا سرحالم .
- بدبختانه بیشتر خوابای من از جنس کابوسن ولی خوب رویاهای قشنگی هم میبینم . همینطور خوابای صادقه ای که تعبیرشون توو زندگی معمولیم منعکس میشه زیاد دارم .
- خوابم در شروعش خیلی عمیقه . یعنی اولا وقتی خوابم بگیره توو زود میخوابم ؛ طوری که نور مکان خواب یا سر و صدا نمیتونه عامل نخوابیدنم بشه . ولی بعد از یک تا حداکثر دو ساعت ، خیلی سبک میشه و با کوچکترین صدا یا تکونی بیدار میشم و دیگه تا صبح خواب کامل و عمیقی نخواهم داشت .
- خوب مثه اکثر آدما ؛ خوابیدن کنار کسی که دوسش دارم یا عاشقشم رو خیلی میپسندم . اون موقع ها که پسرم میومد کنارم میخوابید بغلش میکردم و ماساژ و نوازشش میدادم تا بخوابه و این به من خیلی میچسبید یا طی بیست سال زندگی مشترک از درآغش گرفتن همسرم و کنارش خوابیدن و نوازش کردن لذت زیادی میبردم که ای ن نعمت ها دیگه ازم گرفته شده و سالهاس که تنها میخوابم ...
- جدیدا و مدتیه که کمی خروپف میکنم گرچه برای کسایی که نزدیک من میخوابن خیلی آزاردهنده نیست ولی عیبیه که جالب نیست وباید سعی کنم رفعش کنم
- زیاد این ور اون ور میشم و برعکس زمون جوونیام خیلی آروم و بی حرکت نمیخوابم . بیشتر روی پهلوی راستم دراز میکشم و اگه بشه دوست دارم رو شکم بخوابم و کمی هم خودمو جمع کنم تا حدی که زانوم بیاد نزدیک سینه م .
ما آدما یه سری خصوصیات داریم که با بقیه ی موجودات مشترکه . یعنی اون کاری رو که یه جونور تک سلولی انجام میده ، ما هم انجامش میدیم . یا مثلا یه گل یا درخت یا یه حیوون کوچیک و حتی یه حیوون غول پیکر .
اسم این کارها رو میذاریم غرایز که جمع غریزه س ، یعنی اعمال و رفتاری که باید انجامشون بدیم تا زنده بمونیم و انجام دادنشون ربطی به فیزیک بدنمون ، طبیعت اطرافمون ، نژاد یا سیر تکاملی مون نداره و تنها تفاوتی که میتونیم درش ببینیم در کیفیت و چگونگی شه .
این غرایز عبارتند از : خوردن ، خوابیدن ، دفع کردن و سکس که میشه بهشون گفت " غرایز حیاتی " ، تفکر و تکلم بعنوان غرایز مکمل و در نهایت آزادیخواهی که من اسمشو میذارم " غریزه ی اصلی ".
خوب ! قدم اول برای خودشناسی ، شناخت خوب و دقیقی از غرایزمونه که با هم اونم به صورت اجمالی میریم که بشناسیم شون :
خوردن
ما آدما ، ذایقه مون طی هزاران سال در مسیر تکاملیمون خیلی تغییر کرد و همین امر بیشترین تاثیر رو ، روی شکل ظاهریمون بخصوص چهر ه مون گذاشت .اونطور که شواهد زمین شناسی و دیرین شناسی نشون میده از خام خوری به پخته خوری و از گوشت خواری به گیاه خواری رسیدیم تا اینکه در زمان حاضر شدیم همه چیز خوار .
زمانی که خام خوری میکردیم صورتمون خیلی زشت و آرواره هامون درهم برهم بود . وقتی غذا پختیم و گیاه و سبزی به رژیم غذایی مون اضافه شد زیباتر و جذاب تر شدیم . اما حالا با همه چیز خواری فقط تونستیم حفظ ظاهر کنیم که البته به ضرب و زور مواد و محصولات آرایشی ، بهداشتی و ترمیمی بوده ؛ ولی از درون درب و داغون هستیم . با بدنی ضعیف و آسیب پذیر که در معرض انواع ویروس ها و میکرب هاس .
بیماری هایی که یا درمانشون سخته یا لاعلاجن .
اینکه چی بخوریم ! کی و چطور بخوریم ؟ و از همه مهمتر چقدر بخوریم ؟ سوالاتیه که باید هر کدوممون در مورد خودمون جوابشو بدونیم .
من از خودم میگم تا یه مرجع نمونه گیری باشه واسه ی دیگران که چطور باید با این غریزه آشنا بشن و کنار بیان :
- صبحونه خوردن رو دوست دارم بخصوص همراه با چایی شیرین . کره رو با مربا و گاها عسل میخوام ، پنیر شور نمیخورم یعنی باید کم نمک باشه و خامه رو خیلی می پسندم بخصوص با عسل
- سبزیجات و انواع میوه ها رو خیلی دوست دارم و توو خورشت ها کمتر طالب گوشت حیوونا هستم
- دسر های همراه غذا واسم خیلی مهمه گاهی اوقات از خود غذا هم اهمتیش بیشتر میشه ؛ مثه ماست ، انواع سالاد ، زیتون و ترشیجات
- آهسته غذا میخورم ، از وایساده خوردن یا در حال راه رفتن و لومبوندن خوشم نمیاد . موقع غذا خوردن دوست دارم جام راحت و هوای اطرافم مساعد و معتدل باشه . تمیز غذا میخورم ولی گاهی اوقات هم دوست دارم با دست غذا بخورم یا که ملچ مولوچ کنم و لیس بزنم و پچل بازی در بیارم .
- چون معده ی زخمی و ناراحتی دارم ، مراعات حالشو میکنم و قلقش کاملا دستم اومده . نمیذارم زیاد آزارم بده و باهاش کاملا مدارا میکنم .
- توو تنقلات آجیل جات و چیپس شور و پفک کاملا ترد رو دوست دارم ولی زیاد اهل کاکایو و شکلات نیستم . آبنبات و لواشک و آلوچه ترشک رو می پسندم و از فالوده و بستنی کم شیرین بخصوص همراه آبلیمو هم خوشم میاد .
- چایی رو پررنگ و با قند کله ای میخورم ، قهوه رو کم شیرین و از ترکیب چن تا آبمیوه با مزه های متفاوت خیلی خوشم میاد .
- سیگار رو مدتیه ترک کردم و از دستش خلاص شدم چون اسیرش بودم و خیلی اذیتم میکرد . مشروب رو دوست دارم اما کم میخورم و کمتر مست میکنم و با آبجو لذت میبرم و شرابی که ترش مزه نباشه می پسندم .
- زیاد نمی خورم ولی سه وعده ی غذای روزانه رو بدنم نیاز داره و ترجیحا سر وقت غذا میخورم . چرب و آبکی که خوشبختانه اطلا چاق نمیشم .
- از وقتی که آشپزی هم میکنم مزه ها و ارزش های غذایی رو بیشتر درک میکنم و از خوردن واقعا لذت میبرم ...
خوب . حالا شما در مورد خودتون از خوردن چقدر و چی میدونین ؟ آیا با این غریزه تون کاملا آشنا شدین ؟ این هم بخشی از خودشناسیه که البته کمی هم لذیذه ...
(( ادامه دارد ))
شخصیت درونی ما آدما مثه همه ی موجودات زنده ی این جهان ، از موجودات تک سلولی و میکروسکوپی گرفته تا گیاهان و حیوانات کوچک و عظیم الجثه ؛ پیچیدگی خاصی داره که در نوع خودش منحصربفرده .
و از اونجایی که همه ی این موجودات با هم در ارتباطن و ریشه ها ی مشترکی با یکدیگه دارن و از همه مهمتر در یه مکان با هم به حیات خودشون ادامه میدن ؛ شناخت آدما بدون شناخت محیط اطراف ، مکان زندگی و موجودات دیگه ی عالم هستی و حتی علوم دیگری همچون تاریخ و باستانشناسی ، فلسفه ی ادیان ، روانشناسی و جامعه شناسی ، زمین شناسی و جغرافیا و غیره ...
یا امکان پذیر نیست یا که نواقص زیادی به همراه داره .
به همین خاطره که من این رشته رو کاملترین رشته ی مطالعاتی میدونم و فکر میکنم سخت ترین اونا هم باشه .
ما آدما از اونجایی که بیشتر اوقات خودمونو نمیتونیم خوب بشناسیم و شخصیت درونی خودمونو تجزیه و تحلیل کنیم ؛ طبیعیه که از شناخت دیگران کمتر آگاه باشیم و اطلاعاتمون در مورد همدیگه ناقص باشه .
شناخت ما از همدیگه به همون اندازه کمه که از خودمون قراره باشه . به همین خاطره که دوست داریم فال بگیریم ، از یکی دیگه در مورد خودمون بشنویم ، از ما و درونمون چیزایی بگن که یحتمل میدونیمشون و تحلیل شخصیت اخلاقی و رفتاری و فکریمون رو کس دیگه ای انجام بده .
پس اول باید دنیایی رو که توش زندگی میکنیم رو خوب بشناسیم ، در مورد موجودات زنده ی همطرازمون شناخت پیدا کنیم ، از علوم مختلف آگاه باشیم و سر آخر عزممون رو جزم کنیم برای انسانشناسی .
اینه که مسیر رو طولانی میکنه و کار از فالگیری و طالع بینی و کف بینی خیلی فراتر میره و پیچیدگی موضوع رو بیشتر میکنه .
من این مسیر رو انتخاب کردم و هزینه های زیادی بابتش پرداختم . به یافته هایی رسیدم که لازمه به دیگران منتقل بشه و توو این مسیر ازشون استفاده بشه .
با حوصله و کمی هم علاقه با من باشید تا به یه جاهای خوب خوب برسیم .
....
ما آدما ؟
دقیقا یادم نمیاد چه سالی بود یا که چن ساله بودم ، ولی حدودای 15 سال پیش با یه دوستی آشنا شدم به اسم بهروز . زن و بچه ش آلمان بودن و خودشم قرار بود یه راهی پیدا کنه و بره پیششون . وقتی بیشتر باهام قاطی شد و با خصوصیاتم آشنا شد ازم خواست ؛ حالا که جامعه شناسی رو دوست دارم و یه چیزایی از ارتباطات میدونم و آدما رو کمی بهتر از بقیه میشناسم ، برم سمت طالع بینی و مسایل مربوط به فرا روانشناسی که البته خودمم علاقه مند بودم به این قصه ها .
کتابی بهم داد که مسیر زندگیمو عوض کرد . طالع بینی شمسی بود و ارتباط شخصیت آدما با ستاره ها و سیاره ها . بعدشم کف بینی اومد و چهره شناسی و هیپنوتیزم و آخراش که کار به احضار ارواح هم رسید .
حتی یه مدتی توو پارک یوسف آباد که نزدیک خونه شون بود ؛ سو ژه هایی پیدا میکردیم ومن روشون کار میکردم تا ببینم اوضاع چه طوره ، و من فالشونو میگرفتم یا کف دستشونو میدیدم و با دانسته ها و یافته هام تطبیق میدادم .
خلاصه این ماجرا شد بخشی از زندگیم .
مطالعه و تحقیق توو این زمینه همین جوری ادامه پیدا کرد و ازم جدا نشد . کتابای مختلف ، تجربه های تازه ( حتی توو فامیل و دوست و آشنا ) و فرضیه هایی که به ذهنم میومد .
تا جایی که به چیزای جالبی رسیدم و تازه بود و مشابهش رو جایی ندیدم و نخوندم . یعنی رسیدم به یافته های تازه و فزضیه های منحصر به خودم . که آدما چی ان ؟ چی میخوان ؟ کجا دارن میرن ؟ چه جوری اومدن ؟ چن جورن ؟ و خلاصه اینکه چطور میشه خوب شناختشون ؟
بنابراین رشته ی تحقیقیم شد انسانشناسی و تصمیم گرفتم یافته هامو توو این بخش بیارم .
قطعا میتونه موضوع جذاب و پر مخاطبی باشه که واسه ی من خالی از بهره و تجربه نیس . وقتی بتونم حدس بزنم چه جور آدمی هستی ؟ یا که دنبال چی میگردی ؟ و از روی خطوط کف دستت گذشته و آینده تو بگم و مثلا از روی چهره ت بفهمم ایده آلات چیه ؛ خوب جالبه دیگه .
این پست رو میذارم واسه ی شروع و اطلاع رسانی و مقدمه ی ماجرا و مطالبی از این دست رو مینویسم و پبگبری میکنم .