ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

زببایی دنیای مجازی برای من

 وقتیی  تنها و بیکسی و احساس ناخوشایند غربت پیدا میکنی ، وقتی فکر میکنی که دنیات به آخر رسیده و هیچ راه نجاتی به سوی خوشبختی نداری و ؛ وقتی که هیچکی رو رفیق و همدم خودت نمیبینی ، توو دنیای مجازی اینتر نت که همچینم مجازی نیس ؛ دوستا و رفقایی پیدا میکنی که خالص و مخلص ؛ محبت و مهر و عطوفت بهت میدن .

دوستایی که نمیشناسنت ولی باهات اظهار همدردی میکنن ، رفقایی که هیچی ازت نمیخوان و حاضرن واست هزینه کنن ( وقت طلاییشونو بذارن ) و برخورد میکنی با آدمایی از جنس خودت و توو رده ی خودت .

اینجوریه که از تنهایی در میای و انرژی مثبت میگیری واسه ی ادامه ی راه پر فراز و نشیب زندگی ، عصه هاتو فراموش میکنی و میبینی که همدرد داری ، و خلاصه یه نسیم خنک حیات بخش به روحت و روانت میخوره که باعث میشه سرپا بمونی .

من این تجربه رو توو دو تا پست قبلیم بدست آوردم .

از همه ی دوستایی که اظهار محبت کردن ممنونم ، از همه ی مهربونایی که دلداریم دادن سپاسگذارم و بخصوص از نسرین عزیز که حتی واسم نگران هم شد خیلی تشکر دارم .

از صمیم قلب خوشحال و راضی ام که این فرصت نصیبم شد .

ای کاش توو دنیای واقعی هم میشد اینجوری بود و اینجوری شد

دنیا عجب جایی شده

گاهی اوقات یه موسیقی تو رو به فضایی میبره که قبلا نمی برد .بارها بهش گوش دادی اما این دفعه انگار حس دیگه ای بهت میده و با فضاش میری به یه جای خاصی که خیلی بهت میخوره و باحال وهوات نزدیکه .

ترانه ی " دنیای این روزای من " داریوش ، واسم اینجوری شد .

تنهایی و غربت ، بی کسی و اندوه ، دوری از یار و دیار ، آینده ی مبهم و روزگار نامراد ؛ یه دفعه جاشون رو دادن به دلتنگی واسه پسر کوچیکم .

اون دومین سوژه ایه که از غم دوریش میتونم اشک بریزم . اولیش مادرمه که هر وقت به یاد از دست دادنش میافتم اندوه زیادی وجودم رو فرا میگیره . اون عشق اول من بود و همیشه واسم عزیزترین موند . توو شرایط بد و نابسامانی از دست دادمش و همیشه حسرت نداشتنش رو همراه خواهم داشت .

پسر کوچیکه ی منم یه همچین حسی برام بوجود میاره .گرچه هنوز میتونم این فرصت رو داشته باشم که دوباره ببینمش . حیگر گوشه م بود . خیلی بهم عادت داشت ، منم عجیب بهش وابسته بودم . شاید بایست زودتر از اینا ازشون جدا میشدم اما اون باعث تاخیرش میشد .

حالا ؛ دو ساله که ندیدمش ، صداشو نشنیدم ، نمی دونم چه جوری داره بزرگ میشه ، نمی دونم چی میخواد ، توو ذهن قشنگ و تخیلات کودکانه اش چی میگذره ، از آغوش گرفتن و بوسیدنش محرومم . نمی تونم توی دنیای به این بی در وپیکری راهنماش باشم و یکی از مهمترین  تکیه گاه ها و پشتوانه های زندگیشو ازش گرفتم .

چن شب پیش وقتی داشتم با مادرش که تنها همسر و آخرین هم بسترم بوده صحبت میکردم ؛ می گفت که یه جایی گفته دوست داره به عقب برگرده تا مانع رفتن من بشه . هر کی از پدرش سوال میکنه موضع میگیره و دوست نداره در موردش حرف بزنه .

اون تنها کسیه که نمی تونه بفهمه من چرا رفتم و چرا نمی تونم برگردم . زمان زیادی میبره تا متوجه بشه و معلوم نیست تا اون موقع من باشم یا نه !؟

فقط می تونم بگم که حاضرم خیلی چیزای موجود زندگیمو بدم تا بتونم دوباره ببینمش و توو بغلم بگیرمش . دوست دارم عطر تنشو حس کنم ، کنارش باشم و بزرگ شدنش رو تماشا کنم . امیدوارم توو این فراق بیشتر از این نسوزم .

عجب قصه هایی داره این روزگار

امروز یا شایدم دیروز ؛ کسی که خیلی دوستش داشتم و مدتی میشد که همه چیزم شده بود و یه جورایی توی همه ی سلول های مغزم ریشه دوونده بود و حتی لحظه ای از فکر و خیالم بیرون نمی رفت ؛ بدون خداحافظی رفت و تنهام گذاشت .

گرچه همین جوریشم تنها و بی کس و غریب بودم اما وجودش برام دلخوشی بود ، کم می دیدمش ولی هر بار که می دیدمش غصه هام فراموشم می شد و نگاهش بهم آرامش میداد . با تن صداش خیلی حال میکردم و آهنگ صداش منو به وجد میاورد و هیجان زده م میکرد . با اینکه کم باهاش میتونستم باشم ولی بودنش بود که واسم دلخوشی بود .

مال من نبود ولی همه چیزم شده بود ، بهم نمی خورد و واسم خیلی زیاد بود ؛ ولی منم براش کم نمیذاشتم و بیشتر از قد وقواره ی خودم واسش مایه میذاشتم . خلاصه که ؛ موجود عجیبی بود و اصلا معلوم نشد چه جوری شد اینجوری شد .!؟

به قولی اصلا قرار نبود این طوری بشه .

یه دوستی ساده ، یه ارتباط نسبتا رسمی ، قرار های معمولی و حرفهای متداول ؛ یهو شد یه چیزی که همه چیزمو به هم ریخت و شد مهمترین چیزم . یه سال و خورده ای توو غربت باهاش زندگی کردم ، باهاش رویا ساختم ، باهاش به خواب رفتم ، باهاش بیدار شدم ، براش خوندم ، براش خواستم ، واسه ش همه چی کردم و خیلی چیزا بود که دوست داشتم بکنم ...

اما یهو همه چی به هم ریخت و اون رفت و منو توو کما گذاشت .

چرا از من گذشتی بی تفاوت

نه انگار عشقی بود نه روزگاری

نه پاییز و زمستون نه بهاری

چه جور دلت اومد تنهام بذاری

دلم برات تنگ شده جونم

می خوام ببینمت نمی تونم

بین ما دیوارای سنگی

فاصله یک عمره میدونم

جدایی-ترانه سرنوشت-ابراهیم الف