ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

ترانه سرنوشت

تراوش واژه های زندگی

عشق های من(2) / عشق به معلمم

عشق افلاطونی

وقتی پنجم دبستان بودم از مدرسه ی قبلیم که خیلی ام دوستش داشتم اومده بودیم به دبستان پهلوی سر چارراهه " امیریه / گمرک " . خوب مدرسه ی مدرنتر و باحال تری بود . معلم کلاس چهارمم بود و یه معلم تازه هم اومده بود به اسم خانوم اقتصادی .

با اینکه هنوز انقلاب نشده بود اما این معلم روسری میذاشت و مانتو میپوشید و همین باعث شده بود که متفاوت جلوه کنه . آدم خوش رو و مهربونی بود و قرار شد که معلم علوممون شه .

من یه بچه ی آروم و درس خونی بودم و به همین خاطر مورد توجه و محبت همه ی معلما و مسیولین مدرسه میشدم .

مدتی که گذشت یه احساس خاصی به خانوم معلمم پیدا کردم . وقتی درسامو خوب جواب میدادم تشویقم میکرد ، نوازشم میکرد و حرفای قشنگ بهم میزد ؛ منم واسه همین بیشتر میخوندم و حضور قوی تری توی کلاس پیدا میکردم و البته بیشتر واسه این که دوباره و دوباره مورد تشویق و مرحمتش قرار بگیرم .

یه کم دیگه که گذشت دیدم چهره ش همیشه باهامه ، صدای نرم و قشنگش دایما توو گوشام زمزمه میکنه ، وقتی میدیدمش یا کنارش وامیستادم قلبم باشدت بیشتری میزنه و خلاصه اینکه اسمش که میومد یه حال عجیبی بهم دست میداد .

یه چیزایی از عشق و عاشقی سرم میشد اما نمیتونستم هیچ تطابقی با موضوع خودم براش داشته باشم . از یه طرف وقتی بهش فکر میکردم خجالت میکشیدم و از طرف دیگه واسم دلپذیر بود . دقیقا یادمه که متوجه شده بودم ؛ عاشقشم ...

موقعیت و شرایط این عشق عجیب رو نمیتونستم تشخیص بدم یا که تحلیلش کنم ولی میدونستم که عجیبه و نباید اینجوری باشه و مسلما سرانجام نداره ، اما راه گریز هم نداشتم و روز به روز سرگشته تر و شیداتر میشدم .

از اون عشقای غیرقابل ابراز و جانسوز

زمان به سرعت گذشت . امتحانات ثلث آخر اومد و تابستون و تعطیلات مدارس

دیگه ندیدمش .مدرسه م عوض شد . انقلاب شد . منم بزرگ شدم ...

اما جالبه بدونین که هنوز که هنوزه با اینکه سی و چن سال از این قصه میگذره ؛ آهنگ صدای نازش ، صورت ظریف مثل غنچه ی گلش و شخصیت دوست داشتنیش رو فراموش نکردم و هنوزم دوسش دارم . یادش واسم همیشه گرم و تازه و صمیمی میمونه

عشق های من / عشق اول

بخش قابل توجهی از طول زندگی من با عشق ورزیدن وعاشق پیشه گی همراه بوده .

این عشق ها انواع و اشکال مختلفی داشتن ، توو دوره های متفاوتی باهام بودن و از همه مهمتر اینکه

آثار و تبعاتشون روی من خیلی باهم فرق داشت .

بعضیاشونو بعدا شناختم که اون حسه عشق بوده ! ، با بعضیاشون ارتباط پیچیده ای پیدا کرده بودم و خوب بعضیاشونم دردسر و مصیبت بود . اما میتونم بگم که همشون شیرین و دلچسب و به یادموندنی بودن .

نمیدونم کدوم یکی از خواهرای برونته بود که میگفت " عشق هرگز نمیمیرد " واقعا هم عشق هیچ وقت نمیمیره و از ذهن پاک نمیشه و فکر میکنم تا آخرین لحظه ی حیات با آدم باشه .

شاید بعضیا به عشق ، تاثیراتش ، اصالت وجودیش و عمق وتبعاتش اعتقادی نداشته باشن یا اینکه فکر میکنن هنوز تجربه ش نکردن که بخوان در موردش نظر بدن  ؛ اما من به دسته ی اولی که ذکر کردم میگم که اگه کمی احساستون رو رها کنین و شرم و خجالت و تعارف رو کنار بذارین متوجه میشین که با عشق آشنایید و نمیتونین انکارش کنین و به دسته ی دوم میگن که حتما عشق رو تجربه کردین اما شاید ندیدینش یا زود گمش کردین یا اینکه فکر کردین اون حس و حالته عشق نیست و یه چیز دیگه س .

اما میرسیم به عشق های من و چیزایی که از توشون گرفتم و چیزایی که بهم دادن :

عشق اول 

از ابتدایی ترین خاطراتی که به یاد دارم تقریبا پررنگ ترینشون ؛ عشق به مادر بود . گر چه من از همون دوره های کودکیم خیلی وابسته به محیط خونه بودم و عجیب اعضای خونواده ی کوچیکمو دوست داشتم ولی یه حس خاص به مادرم داشتم و وقتی فهمیدم عاشقشم و عزیزترین موجود زندگیمه که از دستش دادم . اون واسم یه قدیس بود که ستایشش میکردم ، نمونه ای از یه زن مظلوم و ستمدیده و رنج کشیده ی شرقی که تموت عمرشو وقف خونواده و شوهر و بچه هاش کرد ، توی اجتماع مرد سالار اذیت شد و دم بر نیاورد ، شب و روزشو و جوونی و آمال و آرزوهاشو برای اطرافیانش و بخصوص بچه هاش گذاشت و شاید به خیلی از چیزایی که دوست داشت برسه نرسید .

من از بچه گی عاشقش بودم ، آغوشش آرامشگاه من بود ، نگاهش غرق محبت بی انتها و بدون انتظار بود ، دستاش و نوازشش هر دردی رو التیام میداد و کلامش با اینکه همراه نگرانی و دلشوره و اضطراب بود دلنشین بود . یادمه که بهم میگفت بیشتر از بچه های دیگه شیر خوردم واسه همین بچه مامانی هستم و منم از این تعریف خوشم میومد . خیلی واسم زحمت کشید و من ؛ هم توو بچه گیا و هم توو بزرگسالی خیلی موجب اذیتش شدم و همیشه باعث نگرانی و بیخوابی و غصه هاش میشدم ولی هیچ وقت لب به شکایت نبرد و هیچ وقت نشد که منو کمتر از قبل دوست داشته باشه . آیا هیچکی همچین عشقی رو میتونه تصور کنه ؟!

و جالبه که اکثر ماها و بهتره بگم که همه ی ماها یه عاشق بی ادعا و واقعا سخاوتمند و فوق العاده انعطاف پذیر به اسم مادر داریم که یا متوجه عشقش نمیشیم ویا  زود فراموشش میکنیم و از کنارش خیلی معمولی رد میشیم .

بله ، عشق اول من که ماندگارترین و بی نظیرترین مفهوم دوست داشتنه ، عشق به مادرمه ...

( ادامه داره )